جایی در میان خوک ها... .

چگونه یاد گرفتم دست از نگرانی بردارم و به چیزهای زیبا عشق بورزم .

جایی در میان خوک ها... .

چگونه یاد گرفتم دست از نگرانی بردارم و به چیزهای زیبا عشق بورزم .

خستم خستم خستم

سلام - هستم - خستم - "جشنواره" تموم شد - خستم - کتاب "نیک میسون" گیر اوردم - خستم - "دمیان" معرکه بود - خستم - "دانشگاه" بده - خستم - "سید برت" خیلی وقت مرده - خستم ...............

راستی سالگرد برت نزدیکه ...

 

آلبوم خیلی خوبیه اگرچه قدیمیه اما من اگه یه روزایی زنده باشم ...

سه شنبه پیش و قتی تو دانشگاه گوشه ی حیات نشسته بودم و از مردنم خیلی خوشحال بودم و داشتم برای تو موقعی که می رم تو قبر تمرینشو می کردم یکی از دوستام آهنگی و گذاشت که من یه روزی خیلی عاشقش بودم اونقد اون آهنگ و دوست داشتم که چند سالی بود از بعد کنسرت سال 2000 راجر بهش گوش نداده بودم ، نوستالژی آهنگ واترز کل اون روز منو کرخ کرد امروز بیاد اون آهنگ ، بپاس خوانندش ،برای دوستم که اون آهنگ برام بعد چند سال گذاشت یه پست می زارم .

 

اون آهنگ EVERY STRANGERS EYES"" از آلبوم 1994 "Roger Waters" که از کارای سولوی خودشه بود ،آلبوم خیلی خوبیه اگرچه قدیمیه اما من اگه یه روزایی زنده باشم بهش گوش می دم و پست می زارم مثله الان ، موضوع این آلبوم رویای راجر در خلال یه شبه که با اعلام ساعت ها مشخص می شه ، سوار کردن یه آدم ، پیدا کردن یه دوست تو هتل ، حمله ، بر گشتن به وطن وآخرش بیدار شدن راجر و فهمیدن اینکه همه چیز عادیه ... ، تو لین آلبوم "Eric Clapton" همکاری کرده وای با اینکه اینو فهمیدید نمی خواین گوش بدینش ... .

خوانندش راجر واترز که اون به اضافه ی چند تای دیگه تنها کسانی ان که فک می کنم تو بهشت واقعین ... .

دوستم که جزئی از خودمه ومن بهش می گم بابی ... .

راستی کسی که منو وادار کرد این پست درست کنم ، داداشمه که اگه اون نبود من نبودم من بهش میگم میلاد... .

 

  (EVERY STRANGERS EYES)
Waitress: Hello...you wanna cup of coffee?
Trucker: Hey...Turn the fucking Juke Box down!
Waitress: I'm sorry, would you like a cup of coffee?
OK you take cream and sugar? 

In truck stops and hamburger joints
In Cadillac limousines
In the company of has-beens
In bent-backs in sleeping forms
On pavement steps
In libraries and railway stations
In books and banks
In the pages of history
In suicidal cavalry attacks
I recognise...
myself in every stranger's eyes

And in wheelchairs by monuments
Under tube trains in commuter accidents
In council care and county courts
At Easter fairs in sea-side resorts
In drawing rooms and city morgues
In award winning photographs
of life rafts in the China seas
In transit camps, under arc lamps
On loading ramps
In faces blurred by rubber stamps
I recognise...
myself in every stranger's eyes

And now from where I stand
upon this hill I plundered from the pool
I look around, I search the skies
I shade my eyes, so nearly blind
and I see signs of half remembered days
I hear bells that chime in strange familiar ways
I recognise...
the hope you kindle in your eyes

It's oh so easy now
as we lie here in the dark
Nothing interferes it's obvious
how to beat the tears
that threaten to snuff out
the spark of our love

 

پنج و شش دقیقه ی صبح (تمامی چشمان ِ غریبه ها)

 

پیش خدمت : سلام ... شما یه فنجون قهوه میل دارید ؟

راننده کامیون : هی ... این جعبه ی لعنتی و ببرش اونطرف !

پیش خدمت : ببخشید، شما یه فنجون قهوه میل دارید ؟

بله، شیر یا شکر ؟

 

 

در ایستگاه باربری و همبرگر فروشی

توی سواری کادیلاک

توی شرکتی که سابقا وجود داشته

تو خمیدگی به پشت در حالت خوابیده

در قدم زدن بر روی سنگفرش پیاده رو

تو کتابخانه و ریل های خط آهن ایستگاه قطار

تو کتابا و بانک ها

در صفحه های تاریخ

در حالتی متمایل به خودکشی ،حمله ی سواره نظام ها

 

من شناختم ...

 

خودمو درتمامی چشمان غریبه ها

و بر روی صندلی چرخ دار بواسطه ی دیدن مقبره ها و بناهای یادبود

توی تونل قطارها تو اتفاقاتی که در مسافرت های حومه ی شهر اتفاق می افته

در انجمن های خیریه و دادگاه های بخش

نزدیک اتاق های طراحی و شهر مرده هایی که هویت شان معلوم نیست

در مراسم اهدای جایزه ی برنده ی،عکاسی که از زندگی مردی که الوار را در دریای چین بهم می چسباند

در چادر زدن ترانزیت، زیر تلالو فانوس در لغزیدن از یه دست انداز

در چهره ای محو شده، در اثر نقش بستن مهر بر روی آن

 

من شناختم ...

 

خودمو در تمامی چشمان غریبه ها

که چگونه در کجا بایستم و مکث کنم

بر فراز این تپه، من به غنیمت ببرم از منبع حیات

من به پیرامون خود نگریستم، من در افلاک کاوش کردم

من چشمانم را روی هم گذاشتم، با این کار من تقریبا کور بودم و علامتی را دیدم که به یادم می آورد نیمی از روزها را

من صدای ناقوسی را شنیدم که ترتیبی از زنگ های موسیقی در بیگانگی جاده ی خودمان بود

 

من دیدم ...

 

روشن شدن آرزوی تورا در چشمانت

این ... آه ... اکنون بسیار ساده است

مثله این که ما در تاریکی دروغ میگوییم

هیچ مداخله ای آشکارا نیست که باعث گسیختن شود

 

که تهدیدی باشد برای سرکوب شعله ی عشق مان ... .

 

استینگ

استینگ - کسی که شبیه هیچکس نیست ...

همونطور که دیده بودین یه پست گذاشته بودم که می خواستم در مورد فیلم CRASH"" یه چیزایی بنویسم اما حالشو نداشتم داشتم تو کامپیوترم دنبال آهنگای قدیمی می گشتم که یهو آهنگ Never Coming Home استینگ رو دیدم آهنگ خیلی قشنگی مال آلبوم سال 2003 هستش . صدای استینگ خیلی زیباست ، طرز بیان کلمات و ریتم آهنگاش کار اون رو از بقیه متمایز می کنه و همین باعث می شه در اکثر مراسم معروف مانند "اسکار" و " گرمی" حضور داشته باشه تابحال در ویترین افتخاراتش دو جایزه گرمی داشته باشه و خلاص اینکه هیچکی مثه اون نیست .

"گردن ماتیوسامنراسمیت" توی یه خانواده ی معمولی در شهر "wallsend" انگلستان بدنیا آمد . شهری کوچک با آدمایی معمولی در شمال شرقی انگلستان . پدر وی "ارنیه" به کار پخش شیر در خیابان ها مشغول بود ، گردن را بر ترک دوچرخه ی خود سوار می کرد و به سمت خانه هایی مختلفی در شهر کوچک "وال سند" می رفت . شاید موضوعات اجتماعی شعرهای استینگ از پس این خیابان گردیها همراه پدرش شکل گرفته .

گردن بزرگترین فرزند خانواده بود و اولین درس های موسیقی را از مادرش که به طور غیر حرفه ای پیانو می نواخت یاد گرفت .

گردن علاقه ی زیادی به ورزش داشت و در دوران نوجوانی مغرور و با اعتماد به نفس بود و به راحتی مرز بندیهای اطرافش را نمی پذیرفت . بعد از گذراندن تحصیلات متوسطه در دانشگاه "وارویک" به تحصیل پرداخت ولی بعد از مدتی دانشگاه را ترک کرد و به صورت انفرادی به تمرین گیتار باس پرداخت . در سال 1970 به عنوان معلم ادبیات در مدرسه ای مشغول به کار شد و همرمان با کار به همنوازی گیتار و نوازندگی در کلوپ های شبانه با گروه هایی مثل : "فونیکس" و "جازمن" پرداخت .

سبک کاری گردن در آن سال ها "جاز" بود واین بهترین فرصت برای وی در خصوص درک بهتر موسیقی بود او کم کم در فاصله ی این سال ها به لندن رفت در آن هنگام ازدواج کرده بود و پسری به نام "جو" داشت .

گردن در آن سال ها به همراه "استوارد کپلند" گروه دونفره ای را به نام "پلیس" تشکیل دادند و پس از مدتی یکی از برجسته ترین گیتاریست های آن موقع "اندی سامرز" به آنها پیوست .

گروه روند موفقیت رابه سرعت طی می کرد ، گردن نوازنده ی گیتار باس باس در سبک "جز" و با صدای منحصربفردش از متن هایی ساده و درعین حال پر محتوا ترانه هایی بیادماندنی می ساخت .

استوارد نوازنده ی درام بود و حال و هوای عجیبی به ترانه ها می بخشید همانطور اندی که از دونفر دیگر سرآمدتر بود ملودی های گیتار را بسیار زیبا می نواخت .

موفق ترین محصول همکاری این سال های گروه پلیس ترانه ی "رکسانا" نام داشت که در رابطه با زنان خیابانی و با مضمون اجتماعی ساخته شد که آغازی بسیار عالی برای این سه نفر بود . خواندن ترانه ای در مورد دختری روسپی با بیان مشکلات وی واینکه هنوز راه بازگشتی هست و آن یک عشق پاک است همگی باعث ماندگاری این ترانه شد .

سال ها بعد در 1985 گردن ترانه ی "Money For Nothing" را با همکاری یکی از نوزندگان گروه "Dire Straites" اجرا کرد . گردن در انگلستان شکست خورده بود اما جبران این شکست با مهجرت به آمریکا برابر شد واین باعث شد در انگلستان نیز مطرح شود . گروه پلیس در فاصله ی سال های 1978-1985 چهار آلبوم موفق به بازار عرضه کرد .

اما به دلیل اختلاف های جزئی میان افراد گروه و تک محوری شدن گروه به سمت گردن بعث جدایی اعضای گروه شد . پس از انحلال گروه هریک از اعضا جداگانه به فعالیت پرداختند اما تا سال های سال کنسرت های زیادی را اجرا کردند و آلبوم هایی را از گزیده ی کارهای خود به بازار عرضه کردند .

گردن که از گذشته به "استینگ"(نیش زنبور)، شهرت داشت همین نام را به عنوان نام هنری خود برگزید ، اولین آلبوم خود را به نام "رویای لاکپشت های بیچاره" در سال 1985 به بازار عرضه کرد ، استینگ در این آلبوم از کمک نوازندگان حرفه ای بهره جست .

در سال1987 استینگ آلبوم "هیچ چیز مانند خورشید نیست" را به بازار عرضه کرد از ترانه های ماندگار این سال ها می توان به یکی از شاهکارهای استینگ به نان "Fragile" اشاره کرد این ترانه به یاد کشته شدگان شورش های آمریکای جنوبی سروده شده بود .

در سال 1990 اسینگ از اندی سامرز برای نوازندگی گیتار دعوت کرد در سال 1991 آلبوم "Soul Cage" را منتشر کرد ، در سال 1993 آلبوم "TEN SUMMONER'S TALES" را منتشر کرد که یکی از شاهکارهای استینگ یعنی ترانه ی "Shape Of My Heart" در آن قرار دارد ، این ترانه در تیتراژ انتهایی فیلم "لئون حرفه ای" به کارگردانی "لوک بسون" استفاده شد و شاید اقبال عمومی این ترانه به همراه صحنه هایی از فیلم لئن در کلیپ های تبلیغاتی لئون باعث ماندگار شدن فیلم لئون حرفه ای گشت .

صدای گیتار کلاسیک در این ترانه غوغاست و صدای سازدهنی در این ترانه استثنائی است .

از سال 1993 تا 1996 استینگ آلبومی منتشر نکرد اما کنسرت هایی تحت عنوان گروه پلیس برگزار کردند ، استینگ در سال 1995 موسیقی متن فیلم " ترک لاس وگاس " را ساخت در سال 1996 آلبوم "Mercury Falling" را منتشر کرد .

در سال 1999 آلبوم "Brand New Day" را به بازار عرضه کرد که شاهکار دیگر استینگ یعنی "Desert Rose" در آن قرار دارد ، این قطعه دارای پرکاشن های عربی بود تم کار تم شرقی بود متن فلسفی ترانه بسیار عالی است ، در رویای بارانم ... در رویای آتشم ... آن زمان که عشق از چنگ می گریزد ... ، در سال 2003 استینگ سرانجام آلبوم "Sacred Love" را منتشر کرد که تا به الان آخرین کار وی است ، ترانه ی استثنائی "Send Your Love" که ویدئو کلیپی هم برای آن ساخته شد بسیار ماندگار است .

استینگ ... .

تنها چیزی که می تونم در انتها از او بذارم ترانه ی "Never Coming Home" است من این آهنگ رو از استینگ خیلی دوست دارم به اعتقاد من جزو بهترین آهنگهای استینگ هستش لینک دانلود آهنگ رو گذاشتم ، حجمش کمه حتما دانلودش کنید ، ترجمه و متن آهنگ رو هم گذاشتم .

http://www.4shared.com/file/2962779/8de37a0b/never_coming_home_-_sting.html

تنها چیزی که میشه گفت : استینگ کسی که مثل هیچکس نیست .

 

Never coming home - Lyrics By Sting

Well it’s five in the morning and the light’s already broken
And the rainy streets are empty for nobody else has woken
Yet you turn towards the window as he sleeps beneath the covers
And you wonder what he’s dreaming in his slumbers

There’s a clock upon the table and it’s burning up the hour
And you feel your life is shrinking like the petals of a flower
As you creep towards the closet you’re so careful not to wake him
And you choose the cotton dress you bought last summer

There’s a time of indecision between the bedroom and the door
But the part of you that knows that you can’t take it any more
There’s the promise of the future in the creaking of the floor
And you’re torn if you should leave him with a number

And in your imagination you’re a thousand miles away
Because too many of his promises got broken on the way
So you write it in a letter all the things you couldn’t say
And you tell him that you’re never coming home

She starts running for the railway station praying that her calculation’s right
And there’s a train just waiting there to get her to the city before night
A place to sleep a place to stay will get her through another day
She’ll take a job she’ll find a friend she’ll make a life that’s better

The passengers ignore her just a girl with an umbrella
And there’s nothing they can do for her, there’s nothing they can tell her
There’s nothing they could ever say would change the way she feels today
She’d live the life she’d always dreamed if he had only let her

Now in her imagination she’s a million miles away
When too many of his promises got broken on the way
So she wrote it in a letter all the things she couldn’t say
And she told him she was never coming home
She told him she was never coming home

I wake up in an empty bed a road drill hammers in my head
I call her name there’s no reply it’s not like her to let me lie
It’s time for work it’s time to go but something’s different I don’t know
I need a cup of coffee I’ll feel better

I stumble to the bathroom door, her make up bag is on the floor
It really is a mess this place it takes some time to shave my face
I’m not really thinking straight she never lets me sleep this late
I’m almost done and then I see the letter

In his imagination she’s a universe away
Too many of his promises got broken on the way
So she wrote it in a letter all things she couldn’t say
And she told him she was never coming home,
She told him she was never coming home,
She told him she was never coming home

I’m gonna live my life
And she told him she was never coming home
I’m gonna live my life in my own way

هیچوقت به خانه برنگشت

خب، الان ساعت 5 صبحه و روشنایی شکسته ای در میونه

یه خیابونه بارونی خالی از هیچکس ، هیچکسی که بیدار شده باشه

هنوز گردشی به طرف پنجره ای که پایین تر از جایی که اون خوابیده و خودشو پوشونده نکردی

تو تعجب کردی که چه چیزی رو اون در رویای خوابی که هست می بینه

یه ساعتی هست بالای میز هست که داره سروصدا می کنه و ساعت نشون می ده

تو احساس می کنی که زندگیت کوچیک و جمع شده-س ، مثله گلبرگای یه گل

بطوریکه پاورچین پاورچین به طرف حال می ری و مواظبی که اونو بیدار نکنی

یه لباس نخی رو که تابستون سال پیش خریدی و انتخاب می کنی که بپوشیش

الان لحظه ی تردیده ، بین اینکه تو اتاق خواب بمونی یا سمت در بری ...

اما قسمتی از از تو می دونه که ...

همه ی قول و قرارهایی که برای آینده بودن در شکوه و شکایتند تو کف اتاق

و تو فراموش می کنی اگه باید یاد می گرفتی از اون شماره ای رو

و تو در خیالاتت هزاران هزار مایل دو می شوی ...

برای اینکه بسیاری از قول هایی که اون داده بود توی همین راه ها شکسته شده بود

پس می نویسی اینارو تویه یه نامه ، همه ی اون چیزایی رو که نمی تونستی بگی

وبهش می گی که تو هیچوقت دیگه به خونه بر نمی گردی ...

اون راه افتاد به طرف ایستگاه راه آهن

دعا می کرد محاسباتش درست از آب دربیاد

وقطار فقط در اونجا ایستاده بود ، شاید فقط به خاطر اینکه اون رو ببره

به شهری دیگه قبل از اینکه شب بشه

یه جایی برای خواب ...

یه جایی برای موندن ...

شاید جایی که اونو از میون روزمرگی دور کنه

اون یه شغل جدید پیدا می کنه ...

اون یه دوست دیگه پیدا می کنه ...

عابرای اطرافش اونو نادیده می گیرن ، شاید به خاطر اینکه اون یه دختریه که فقط یه چتر تو دستاش داشت

اونا نمی تونستن کاری براش انجام بدن

نمی تونستن چیزی بهش بگن ...

نمی تونستن چیزی به اون بگن که شاید بتونه راهی و که امروز اون توش قدم گذاشته رو عوض کنه

اون زندگی رو ترک کرد ،

اون همش تو رویای این بود که مردش بهش اجازه بده که ...

حالا اون تو خیالش ملیونها مایل دور شده بود

وقتی که بسیاری از قولایی که بهش داده شده بود تو همین راهها شکسته شده بود

پس اون اینو تئ نامه ای نوشت ، همه ی اون چیزایی رو که نمی توست بگه ...

و نوشت که به اون بگه که دیگه هیچ وقت به خونه برنمی گرده ...

من توی رختخوابم تنها بیدار شدم ... ای مثه این بود که انگار یکی با چکش به سرم بزنه

من اونو صدا زدم ... اما پاسخی نیومد ...

این حالت مثه اون نبود ... اجازه بده من دروغ بگم

الان وقت کار بود ... الان زمان بدست آوردن بود ...

اما یه چیزایی فرق می کردن ... نمی دونم که چیا بودن ...

من یه فنجون قهوه می خواستم که حالم بهتر بشه

من سر خوردم به طرف دستشویی ، کیف اون بود که کف اتاق افتاده بود ...

من مطمئن بودم که ظرف غذام اینجاست ...

من مطمئن بودم که اون نمی ذاشت من به این دیری به خوابم ...

من تقریبا تموم کرده بودم ... این زمانی بود که من نامه ای رو دیدم ...

در این تخیلات ، جهان اون پر بود از قول ها و وعده هایی که شکسته شده بود تو این راه ها

بنابراین اون تو نامش نوشت همه اون چیزایی رو که نمیتونست بگه ...

و اون بمن گفت که دیگه هیچوقت بخونه بر نمی گرده ...

اون بهش گفت که دیگه بخونه بر نمی گرده ...

اون بهش گفت که دیگه بخونه بر نمی گرده ...

اون بهش گفت که دیگه بخونه بر نمی گرده ...

من رفتم تا زندگی رو ترک کنم ... به روش خودم ... .

I Will Survive - من جان بدر خواهم برد...*

"در ابتدا ترسیده بودم"*

نمی دونستم دارم چیکار می کنم، موضوع بر میگرده به شروع قضیه... کنار میدون فردوسی وایساده بودم و اصلاً فکرم کار نمی کرد...

شاید ترسیده بودم، خیلی چیز ها رو با انتخابم از دست می دادم.. کارم تو بانک، رابطه هام، حقوق و مزایام ...

از اونورم درس و امتحانا...

تردید داشتم...

 "... و یاد گرفتم چگونه قدم بردارم..."*

شرکت پلمپ شد... و من تنها شاهد باز شدن و خارج شدن اسناد بودم، همون موقع فهمیدم جریانی که شروع شده بود حساس شده ومن باید مصمم تصمیم ام رو بگیرم...

...انسان باید به فاصله هفت نفس تصمیم بگیرد...

نگاه میکنم به رئیس ام که چه جوری زندگی اش رو پایِ این کار گذاشته، من احمق ام اگه کنار بکشم...

چرا عاشقه مبارزه نباشم...

"تو فکر می کنی من خُرد میشم؟ تو فکر من کنار می کشم؟ "*

بهم پیشنهاد می شه که جای دیگه ای مشغول به کار بشم، حقوق بهتر یه جای جدید... اما من "یاد گرفتم چه جوری باید زندگی ام رو بگذرونم"...

شهادت می دم، هوا سرد بود تو اون شب عاشورا ... با علی که همیشه رفیقه ... منتظر قاضی کشیک بودیم ... تموم شد، بانک برای من دیگه تموم شد.

"من زنده خواهم ماند، من جان بدر خواهم برد"*

با بابام صحبت کرده بودم، اون گفت یا تا ته خط برو یا دیگه حق نداری حرف از ضد سیستم بودن بزنی...

حرف اش کاملاً منطقی بود...

علی هم بهم گفت : " تا ته خط برو پسر...تا ته ته... بذار یکی از ما...فقط یکی از ما به خودش بباله

که تا آخرین لحظه برای اونچه بهش اعتقاد داشته حرکت کرده... "

من می رم و ادامه می دم دیگه هیچی برام مهم نیست ... اینکه ما سرکوب می شیم، رئیس می بازه یا من کارم رو از دست می دم، اینها اصلاً مهم نیست... مهم جنگیدنه برد و باخت یه اتفاقه...

"حالا برو، برو یه سری به بیرون بزن..."*

جمعه روز کنکورم بود، با بابام داشتیم می رفتیم حوزه امتحانی ام، که تو تخیلی ترین جای ممکن افتاده بود رو پیدا کنیم... ضبط رو روشن می کنه و شاهکاری به اسم "I Will Survive" (من زنده خواهم ماند) یکی از بهترین های "گلوریا گاینور" که بابام عاشقشه... و البته خودم.

این تو ذهنم می مونه تا امرروز که این سطر ها رو نوشتم...

تنها چیزی که این وسط می مونه که آدم رو اذیت می کنه، رابطه ها و باندبازی هاست...  باعث می شه بی اعتماد بشی نسبت به همه چی که دور و برت هست، سیستم، افراد ... 

آهنگ رو از  این زیر دانلود کنین... یکی از بهترین هام هستش، که داشتنش و فهمیدنش رو مدیون بابام هستم..

I Will Survive

...

با علی نشستیم "میلیونر زاغه نشین" از "دنی بویل" رو دیدیم که واقعاً معرکه بود...

تو گذر زندگی رشته ای از وقایع مختلف برای شخصیت اصلی فیلم "جمال" اتفاق می افته و باعث اون می شه که جمال بتونه تو مسابقه تلویزیونی پرطرفدار (چه کسی می خواهد میلیونر شود؟) شرکت کنه و با توجه به چیزهایی که بواسطه اون اتفاق ها یادگرفته جواب سوالات رو بده و تا مرز میلیونر شدن پیش بره...

بویل، شیوه خوبی رو به کمک نویسنده فیلمنامه اش "سیمون بوفوی" انتخاب کرده و ما بعنوان بیننده مدام در زندگی جمال در حرکتیم...

سیاه بختی و بدنبال اون زندگی سخت، و تلاش جمال فقط و فقط برای زنده موندن از کودکی تا نوجوانی و جوانی اش به خوبی به تصویر کشید شده.

شاید این سوال پیش بیاد که یه یتیم چه جوری ممکنه بدونه که اسلحه کلت رو چه کسی اختراع کرده یا چه می دونم رو یه اسکناس صد دلاری عکس کدوم رئیس جمهور آمریکاست ...

اما این "سرنوشت" جمال بوده که اتفاق هایی براش پیش بیاد تا جواب سوال ها رو بفهمه و بدونه، کما اینکه این مسئله هیچ وقت تبدیل به کلیشه نمیشه و جمال توی چند سوال هم اطلاع دقیقی از جواب درست نداره که با شیوه های جالبی به  جواب می رسه...

درواقع هیچ کجای مسابقه جمال برای پول ادامه نمی ده... ادامه دادن اون یه جور مبارزه است، با سرنوشت اش و این سرنوشت مسئله ای هست که جای جای فیلم تاکید می شه.

گرسنگی، قتل عام مردم بی دفاع (از جمله مادر جمال)،  فاحشه گری و در واقع جنبه تاریک فیلم به خوبی تصویرشده و در کنار لحظات و ماجراهایی که برای جمال رخ می دهد حال بیننده رو نمی گیره، کما اینکه بویل همه این تلخی ها رو با تیتراژ انتهایی و رقص موزیکالش از دلمون در میاره، چقدر اون لحظه بهمون چسبید... دایی ام بیشتر از این که ایران باشه، هند زندگی می کرده و می کنه و یادمه همیشه بهم می گفت موسیقی و رقص بین مردم هند یه جور فرهنگ عامه است جزو جدایی ناپذیرشونه و بویل این قضیه رو خوب فهمیده ...

اصلاً اگر هند رو پایه باشی فیلم برات زندگیه، اما خلاف این هرچی باشه شاید چیزی دستگیرت نشه...

نمی دونم، اما به نظرم محور اصلی تو کل فیلم عشق پایدار جمال به دختر یتیم دیگه ای به اسم "لاتیکا" هستش، توی آغاز فیلم هم صحنه ای از حضور لاتیکا در ایستگاه قطار رو می بینیم که تو آخر فیلم تکمیل می شه...

تقابل و تضاد بین "سلیم" با جمال هم بی نظیر هستش، از اون خیر و شر هایی که به آدم می چسبه و البته فرجام اونها...

سلیم کشته میشه و جمال هم به عشق اش می رسه... البته سلیم هم از اون –بد-هایی بود که دست آخر خوب می شه اما شاید دیگه خیلی دیر شده و سلیم خیلی دیدنی به استقبال مرگ میره...

البته باید فیلم برداری بی نقص "آنتونی داد مانتل" رو دست کم نگرفت، بعضی از قاب های دفرم اش و تصویر هایی که به وضوح، می تونی فقر و بدبختی مردم هند رو ببینی و لمسش کنی.

همین طور موسیقی بی نظیر "آ.ر. رحمان" که یه جاهایی مثه دقیقه 35 واقعاً معرکه است، حتی اگه همون دو دقیقه باشه...

بعدالتحریر: اولین جایزه مهمی که فیلم گرفت، بهترین فیلم به انتخاب مردم در "جشنواره فیلم تورنتو" بود .

بعدالتحریر: جمال رو دست دارم، اینکه می جنگه و خم به ابرو نمی آره.

بعدالتحریر: امروز توی دادگاه به وکیلمون گفتم یه چیزی بهم بده که بعداً از این روزای سخت چه می دونم یه یادگاری داشته باشم، اون هم کپی برگ اظهارنامه ام رو بهم داد...

ای بابا...

 

* قطعاتی از ترانه I Will Survive از Gloria Gaynor